حکایت :
روزى سوراخ كوچكی در يك پیله ظاهر شد .شخصی نشست و ساعتها تقلاى پروانه براى بیرونآمدن از سوراخ كوچك پیله را تماشا كرد.
آنگاه تقلاى پروانه متوقف شد و به نظر رسید كه خسته شده و دیگر نمیتواند به تلاشش ادامه دهد.آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد كرد. پروانه بهراحتی از پیله خارج شد.
اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروكیده بود. آن شخص به تماشاى پروانه ادامه داد. او انتظارداشت پَرِ پروانه گسترده و مستحكم شود و از جثه او محافظت كند.
اما چنین نشد!...
در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روى زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز كند. آنشخص مهربان نفهمید كه محدودیت پیله و تقلا براى خارج شدن از سوراخ ریز را خدا براىپروانه قرار داده بود تا به آن وسیله ، مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به اوامكان پرواز دهد.
...گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.
تجربه مدیریتی :
معمولاً افراد توانایی که به مدیریت جمعی مشغول هستند، چون دیگران را ناتوان تر از خود می یابند، سعی می کنند با مشاهده اشتباهات و کارهای کم کیفیت آنها، مدام در کار آنها دست ببرند تا خروجی کار آنها را مناسب و با کیفیت سازند.
بارها می شد که فعالیتی را به یکی از اعضای تیمم واگذار می کردم و با اینکه او تلاشی زیادی برای انجام آن کرده بود، ایرادهای مختلف می گرفتم و نهایتاً با تغییر بیش از 50% فعالیتهای صورت گرفته توسط او ، کار با کیفیتی به خیال خودم تولید می نمودم . نتیجه اینها می شد :
1- انگیزه فرد کاهش پیدا می کرد و در واقع به جای تشویق، تنبیه می شد
2- فرد احساس می کرد همیشه یک مصحح وجود دارد که اشتباهات مرا جبران خواهد کرد و لذا کمتر تلاش می کرد تا کار باکیفیت ارائه دهد چون خیالش راحت بود
3- به مرور که انگیزه دیگران کاهش پیدا می کرد، من مجبور می شدم کار بیشتری انجام دهم و در واقع کارهای کل سازمان به من وابسته می شد.
4- به مرور سازمان از حالت فعالیت گروهی به یک ساختار ستاره ای تبدیل می شد که همه به من متصل بودند و سلسله مراتب هم کم کم از بین می رفت و خروجی کل سازمان را من باید تنظیم می کردم.
5- سازمان معادل من می شد! غیر از اینکه خودم ناراضی بودم و کار دیگران را نمی پسندیدم ، فشار کاری زیادی هم تحمل می کردم و در نهایت هر موفقیتی را به نام خودم ثبت می کردم و هر شکستی را به نام دیگران . در نتیجه دیگران از نظر روانی از گروه دور می شدند و سازمان فرد محور می شد
راه حل های پیشنهادی :
1- در کار هر کسی دست نبرم ، کمی تحمل بیشتر داشته باشم و نهایتاً اشتباهات را گوشزد کنم و غیر از موارد خیلی مهم، مدام اعمال نظر نکنم
2- اعمال نظر ها را هم با مشارکت طرف مقابل پیش ببرم. مثلاً رهنمود هایی به او بدهم و او را بفرستم تا اشتباهات خودش را خودش اصلاح کند و نه اینکه من در کار او دست ببرم .
3- پس از آماده شدن نتیجه کار و یا موفق شدن یا شکست خوردن نتیجه کار آن فرد، وی را صدا کرده و ضمن تشویق او، نکاتی که به ذهنم می رسد را برای کار بعدی به وی پیشنهاد دهم .
تشکر :
این درس را پیشتر یک بزرگواری به نام آقای هادی به من داده بود اما پند نگرفتم ! می گفت که در زمان روزنامه جمهوری اسلامی با میر حسین موسوی همکار بوده و رهنمون می گرفته . این سبک را به میر حسین منصوب می کرد و از بابت این روش او، خیلی تعریف می کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر